گـــــــــــــاهنوشت های دانشــجوی ترکمن

دانشجوی ترکمن صحرا حافظ فرهنگ ترکمن صحرا
گـــــــــــــاهنوشت های دانشــجوی ترکمن

هدف از راه اندازی این وبلاگ حرکتی هر چند کوچک ولی سازنده در جهت حفظ ارزش های ترکمن و ترغیب دیگر دانشجویان ترکمن در این جهت است.

طبقه بندی موضوعی
پیوندهای روزانه

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «داستان» ثبت شده است

مرد بخشنده:

مردی بود بسیار متمکن و پولدار. روزی به کارگرانی برای کار در باغش نیاز داشت. بنابراین پیشکارش را به میدان شهر فرستاد تا کارگرانی را برای کار اجیر کند. پیشکار رفت و همه‌ی کارگران موجود در میدان شهر را اجیر کرد و آورد و آن ها در باغ به کار مشغول شدند. کارگرانی که آن روز در میدان نبودند، این موضوع را شنیدند و آنها نیز آمدند. روز بعد و روزهای بعد نیز تعدادی دیگر به جمع کارگران اضافه شدند. گر چه این کارگران تازه غروب بود که رسیدند، اما مرد ثروتمند آنها را نیز استخدام کرد. شبانگاه، هنگامی که خورشید فرو نشسته بود، او همه‌ی کارگران را گردآورد و به همه‌ی آنها دستمزدی یکسان داد. بدیهی ست آنانی که از صبح به کار مشغول بودند، آزرده شدند و گفتند: این بی انصافی است. چه می کنید، آقا ؟ ما از صبح کار کرده ایم و اینان غروب رسیدند و بیش از دو ساعت نیست که کار کرده اند. بعضی‌ها هم که چند دقیقه پیش به ما ملحق شدند. آن‌ها که اصلاً کاری نکرده اند.
مرد ثروتمند خندید و گفت: به دیگران کاری نداشته باشید. آیا آنچه که به خود شما داده‌ام کم بوده است؟
کارگران یکصدا گفتند: نه، آنچه که شما به ما پرداخته اید، بیش تر از دستمزد معمولی ما نیز بوده است. با وجود این، انصاف نیست که اینانی که دیر رسیدند و کاری نکردند، همان دستمزدی را بگیرند که ما گرفته ایم.
مرد دارا گفت: من به آنها داده‌ام زیرا بسیار دارم. من اگر چند برابر این نیز بپردازم، چیزی از دارائی من کم نمی‌شود. من ازاستغنای خویش می‌بخشم. شما نگران این موضوع نباشید. شما بیش از توقعتان مزد گرفته اید پس مقایسه نکنید. من در ازای کارشان نیست که به آنها دستمزد می دهم، بلکه می‌دهم چون برای دادن و بخشیدن، بسیار دارم. من از سربی‌نیازی است که می بخشم.
مسیح گفت: بعضی‌ها برای رسیدن به خدا سخت می کوشند. بعضی‌ها درست دم غروب از راه می رسند. بعضی‌ها هم وقتی کار تمام شده است، پیدایشان می شود. اما همه به یکسان زیر چتر لطف و مرحمت الهی قرار می گیرند.
از غنای ذات الهی، جز بهشت نمی شکفد. باید هم اینگونه باشد. بهشت، ظهور بی نیازی و غنای خداوند است. دوزخ را همین خشکه مقدس‌ها و تنگ‌نظرها برپا داشته اند.
زیرا اینان آنقدر بخیل و حسودند که نمی‌توانند جز خود را مشمول لطف الهی ببینند.

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۵ ارديبهشت ۹۲ ، ۰۰:۱۰
دانشجوی ترکمن
تاجری پسرش را برای آموختن «راز خوشبختی» نزد خردمندی فرستاد. پسر جوان چهل روز تمام در صحرا راه رفت تا اینکه سرانجام به قصری زیبا بر فراز قله کوهی رسید. مرد خردمندی که او در جستجویش بود آنجا زندگی می‌کرد.

به جای اینکه با یک مرد مقدس روبه رو شود وارد تالاری شد که جنب و جوش بسیاری در آن به چشم می‌خورد، فروشندگان وارد و خارج می‌شدند، مردم در گوشه‌ای گفتگو می‌کردند، ارکستر کوچکی موسیقی لطیفی می‌نواخت و روی یک میز انواع و اقسام خوراکی‌ها لذیذ چیده شده بود. خردمند با این و آن در گفتگو بود و جوان ناچار شد دو ساعت صبر کند تا نوبتش فرا رسد.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۴ فروردين ۹۲ ، ۲۰:۵۵
دانشجوی ترکمن

گنجشکی با عجله و تمام توان به آتش نزدیک می شد
 
و برمی گشت !

پرسیدند :
 
چه می کنی ؟
 
پاسخ داد :
 
 
در این نزدیکی چشمه آبی هست و من مرتب نوک خود را پر از آب می کنم و آن را روی آتش می ریزم ...
 
گفتند :
 
حجم آتش در مقایسه با آبی که تو می آوری بسیار زیاد است
 
 
و این آب فایده ای ندارد
 

گفت :

 
 
شاید نتوانم آتش را خاموش کنم ،
 
 
اما آن هنگام که خداوند می پرسد :
 
 
زمانی که دوستت در آتش می سوخت تو چه کردی ؟
 
 
پاسخ میدم :

 
 
هر آنچه از من بر می آمد !!

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۴ بهمن ۹۱ ، ۰۳:۱۵
دانشجوی ترکمن