حضرت خضر (ع) را بشناسیم
فراموش کردند و ماهی راه خود را در پیش گرفت (و به دریا روان شد). (۶۱) هنگامی که از آنجا گذشتند موسی به یار همسفرش گفت غذای ما را بیاور که از این سفر، سخت خسته شده ایم. (۶۲) او [دوست موسی] گفت بخاطر داری هنگامی که ما به کنار آن صخره پناه بردیم ( و استراحت کردیم ) من در آنجا فراموش کردم جریان ماهی را بازگو کنم، این شیطان بود که یاد آنرا از خاطر من برد، و ماهی به طرز شگفت انگیزی راه خود را در دریا پیش گرفت (! (63 [موسی ] گفت این همان است که ما میخواستیم، و آنها از همان راه بازگشتند در حالی که پیجوئی میکردند. (۶۴) در آنجا [در چند متری زیر دریا] بنده ای از بندگان ما [خضر] را یافتند که او را مشمول رحمت خود ساخته و از سوی خود علم فراوانی به او تعلیم داده بودیم. (۶۵)
موسی، به او [خضر] گفت آیا من از تو پیروی کنم تا از آنچه به تو تعلیم داده شده است و مایه رشد و صلاح است به من بیاموزی؟! (۶۶) [خضر] گفت تو هرگز نمی توانی با من شکیبائی کنی! (۶۷) و چگونه می توانی در برابر چیزی که از رموزش آگاه نیستی شکیبا باشی. (۶۸) [موسی] گفت انشاء الله مرا شکیبا خواهی یافت، و در هیچ کاری مخالفت فرمان تو نخواهم کرد. (۶۹) [خضر] گفت پس اگر می خواهی به دنبال من بیائی از هیچ چیز سؤ ال مکن تا خودم [به موقع] آنرا برای تو بازگو کنم. (۷۰ )
آنها به راه افتادند تا اینکه سوار کشتی شدند و او [خضر] کشتی را سوراخ کرد، [موسی] گفت آیا آنرا سوراخ کردی که اهلش را غرق کنی، راستی چه کار بدی انجام دادی؟! (۷۱) [خضر] گفت نگفتم تو هرگز نمیتوانی با من شکیبائی کنی؟! (۷۲) [موسی] گفت مرا بخاطر این فراموشکاری مواخذه مکن، و بر من بخاطر این امر سخت مگیر. (۷۳) باز به راه خود ادامه دادند تا اینکه کودکی را دیدند و او [خضر] آن کودک را کشت! [موسی] گفت: آیا انسان پاکی را بی آنکه قتلی کرده باشد کشتی؟! به راستی کار منکر و زشتی انجام دادی! (۷۴) [خضر] گفت به تو نگفتم تو هرگز توانائی نداری با من صبر کنی؟! (۷۵) [موسی] گفت اگر بعد از این از تو درباره چیزی سؤال کنم دیگر با من مصاحبت نکن، چرا که از ناحیه من دیگر معذور خواهی بود! (۷۶) باز به راه خود ادامه دادند، تا به قریه ای رسیدند، از آنها خواستند که به آنها غذا دهند، ولی آنها از مهمان کردنشان خودداری نمودند [با اینحال] آنها در آنجا دیواری یافتند که میخواست فرود آید، [خضر] آنرا برپا داشت، [موسی] گفت [لااقل] میخواستی در مقابل این کار اجرتی بگیری؟! (۷۷) او گفت اینک وقت جدائی من و تو فرا رسیده است، اما به زودی سرّ آنچه را که نتوانستی در برابر آن صبر کنی برای تو بازگو میکنم . (78)
اما آن کشتی متعلق به گروهی از مستمندان بود که با آن در دریا کار می کردند و من خواستم آنرا معیوب کنم [چرا که] پشت سر آنها پادشاهی ستمگر بود که هر کشتی را از روی غصب می گرفت. (۷۹) و اما آن نوجوان پدر و مادرش با ایمان بودند، ما نخواستیم او آنها را به طغیان و کفر وادارد.(۸۰) ما اراده کردیم که پروردگارشان فرزند پاکتر و پرمحبت تری بجای او به آنها بدهد. (۸۱) و امّا آن دیوار متعلّق به دو نوجوان یتیم در آن شهر بود، و زیر آن گنجی متعلّق به آنها وجود داشت و پدرشان مرد صالحی بود، پروردگار تو میخواست آنها به حدّ بلوغ برسند، و گنج شان را استخراج کنند، این رحمتی از پروردگارت بود، من به دستور خود این کار را نکردم، و این بود سرّ کارهائی که توانائی شکیبائی در برابر آنها نداشتی! (۸۲)
براستی؛ وجه امتیاز خضر(ع) از موسی نبی (ع) کدام است؟